بسم رب الشهداء و الصدیقین
زندگینامه شهید بزرگوار اسماعیل موذنی
«سقاو خدمتگزارا حسینیه، واعظ و ذاکران، مداح و شاعران و تعزیهخوان اهل بیت عصمت وطهارت عليهم السلام»
شهید اسماعیل موذنی
تاریخ تولد 1299
محل تولد زرقان
محل شهادت : شیراز
تاریخ شهادت : 7/10/1357
علت شهادت :به دست ایادی رژیم طاغوت به فیض شهادت نایل آمد
آرامگاه شهید : زرقان
(فاضل) در سال ۱۲۹۹ هجری شمسی دریک خانواده مذهبی در زرقان فارس دیده به جهان گشود . او از کودکی عشق عجیبی به خاندان عصمت و طهارت داشت واز ده سالگى در مجالس و تکایا به خواندن مرثیه و مدح و نوحه خوانی و همچنین تعزیه داری حضرت ابا عبدا…الحسین (ع) میپرداخت. شهيد موذنی براى موعظه و تفوير افكار به روستاهاى دورافتاده مي رفت و مردم محروم و ستمديده روستاها را با اصول دين و احكام شرع آشنا مى كرد.در ايام محرم و صفر اين موضوع را با جديت بيشترى پى مى گرفت. از آنجا كه به حضرت امام (ره) و راه مقدس او عشق مى ورزيد در دوران طاغوت به افشاگری جنايات آن رژيم و امر به معروف و نهى از منكر مى پرداخت.
اسماعیل موذنی شاعر، مداح و تعزیهخوان است. با وجود فقر مادی اما هر ساله تعزیهخوانها در خانه وی مهمان هستند. همسرش پذیرایی از تعزیهخوانهای امام حسین (ع) را برای خود افتخار میداند.
او به راستی خدمتگزار دین اسلام و ذاکر اهل بیت (ع)بود و طبعی شاعرانه داشت و آثار متعددی در مدح و منقبت ائمه اطهار (ع)سرود تا آنکه در تاریخ پنجشنبه1357/10/7 در سه راه پوستچی سابق (سید جمالدین اسد آبادی) به دست ایادی رژیم طاغوت به فیض شهادت نایل آمد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
شهید موذنی از شهدای انقلاب اسلامی است که در سال 57 شهید شد و دیوان شعری از این شهید با نام دیوان فاضل برجای مانده است.
مصاحبه با خانواده محترم شهید مؤذنی
من محمد موذنی فرزند شهید اسماعیل مؤذنی
هستم، پدرم شاعر بود و تمامی اشعارش را در مدح ائمه اطهار میسرود و کتاب ایشان نیز به چاپ رسیده
است. در مراسم تعزیه خوانی شرکت و مردم را تشویق به دادن زکات میکرد. فردي به نام شیخ
محلاتی را به خفر میفرستاد تا در آن جا حمام و مسجد بسازد. روح بزرگی داشت و همیشه به صله
ارحام به جا میآورد و به خویشاوندان و آشنایان احترام میگذاشت. بعد از شهید شدنش چند نفر به
من مراجعه کردند و میگفتند پدرت به ما ماهیانهپولی کمک میکرد.
با اینکه خودش تنگ دست بود همیشه به دیگران کمک میکرد و به یاد محرومان
و فقیران جامعه بود. در زمان سلطنت شاه رسالۀ امام خمینی را به خفر میبرد و به مردم میداد و
میگفت ما باید همیشه دلیر باشیم. همیشه در تظاهرات شرکت میکرد. در تاریخ 57/10/7در شیراز
سراي پوستچی با ضربهاي که به سرش وارد شد به فیض شهادت نائل شد. وي پسر ابراهیم موذنی
بود و اجدادش به ترتیب کربلائی شعبانعلی و ملا بهلول بودند که بهلول داراي تصنیفات زیادي بود و
در نجف درس خوانده بود و چون همه اجدادش اذان گوي محل بودند با فامیل موذنی آنها را
میشناختند تخلص او در سرودن شعر »فاضل« بود.
در مورد شخصیت شهید بفرمائید؟ : پدرم خودش را خادم مردم میدانست و همیشه داوطلبانه به
مردم کمک میکرد. هر وقت کسی مریض میشد میگفت من شفاي این مریض را از حضرت
ابوالفضل میگیرم از کی به شیراز آمدید؟ : ما 6برادر بودیم و براي این که در زرقان شغلی نبود که روي پاي
خودمان بایستیم پدرم ما را در سال 1345به شیراز آورد. پدرم معلم شهید حاج شیرعلی سلطانی بود.
حاج سلطانی مداح و شاعر بود. دو کتاب هم نوشت. پدرم دست افرادي را میگرفت که نزد سید
دستغیب میرفتند و وجوهشان را میدادند و از نظر مالی پاك میشدند.
در مورد حضور شهید در انقلاب و نحوهي برخورد او در جو آن روز بگویید؟ : من و برادر
بزرگترم به همراه پدرم به روستاها و مکانهاي دور افتاده میرفتیم و در ساخت مسجد و سایر
امکانات به مردم کمک میکردیم. پدرم سه فرزند جانباز دارد. تقارن شهادت ایشان با ماه محرم 57
بود. پدرم همیشه در تعزیه خوانیهایش نقش امام معصوم را داشت. یادم میآید تعزیه خوانهاي
زرقانی به خانهمان دعوت میکرد و به مادرم میگفت: شما باید کنیزي آنها را کنید تا با حضرت
فاطمه محشور شوید.
در مورد شهادت پدرم باید بگویم هنگامی که دوستش شهید ساجدي جلوي چشمش شهید شد
حکومت نظامی جنازهاش را لگد مال کرد. پدرم با وجود اینکه گاز اشک آور بی حسش کرده بود
جلو میرود و میگوید از خدا بترسید چرا جنازه او را لگد مال میکنید؟ نظامیها او را نیز کشتند.
من فیروز آباد بودم شب که برگشتم دیدم هیچ وسیلهاي در خانه نیست. حکومت نظامی وسائل
خانهي ما را به تاراج برده بود. متوجه شدم پدرم در بیمارستان فاتح نژاد شیراز است. شهید دستغیب
گفتند که حکومت نظامی با جنازه ایشان کار دارد و دستور مخفی کردن جنازه را دادند. ما جنازه
پدرمان را پشت صندوق ماشین آقاي ده بزرگی رئیس بیمارستان گذاشتیم و به همراه دامادمان او را
به زرقان منتقل کردیم شبانه او را غسل دادیم و روز بعد با شکوه خاصی تشییع کردیم.
شهید مؤذنی همیشه میگفتند خدایا به من قدرت مالی نده که از خود بی خود شوم و بارها دیدم
که در گرفتن حاجات مستجابالدعوه بود.
دختر خواهري دارم که از سرسره مدرسه با مغز افتاد و دکترها گفتند هیچ راهی ندارد و باید به او
سوزن خلاصی بزنیم. پدرم شفاي او را از حضرت رقیه گرفت و ظهر که به بیمارستان رفتیم دکترها
گفتند معجزه شده و این دختر سالم است.
یادم هست چند سال آخر که تعزیه میخواند رژیم شاهنشاهی گفته بود که 5دقیقهي اول باید به
دعا براي رژیم بپردازد و پدرم دیگر براي تعزیه به زرقان نیامد و گفت من فقط نوکر امام حسین هستم.
صحن خانه پدري شهید سلطانی را نمازخانه کردند و قرار شد آن جا مسجدي تأسیس شود که
اولین مؤسسان آن شهید سلطانی و شهید موذنی بودند.
پدرم میگفت: زمانی که به خدمت سربازي رفتم براي معاف شدن از خدمت به نظام شاه، به آقا
اباعبداالله توسل پیدا کردم، شبی خواب دیدم در چاهی افتاده بودم که دور آن هم سنگ مرمر بود، دیدم
آقایی بالاي سرم است، گفتم امام حسین اگر میخواهی من مثل سابق براي شما مداحی کنم و مجالس
تعزیه برگزار کنم خودتان من را از اینجا نجات دهید و در همان عالم خواب چیزي برایم آورد و به
پایین فرستاد و گفت دستت را به این بگیر و بیا بالا و خلاصه دست به این گرفتم و به بالا آمدم.
صبح از خواب بیدار شدم و صدایم زدند و گفتند اسماعیل موذنی معاف است.
از ویژگی هاي شهید بگویید؟ : ایشان فردي بسیار ساده، مومن، شاعر، گشاده رو، مروج دین مبین
اسلام، داراي روحیهي دستگیري از فقرا و آموزش قرآن واحکام بود.
همسر شهید موذنی : شوهرم یک عمر ذاکر امام حسین بود و مداوم در حال شعر گفتن بود.
میگفتم بیا غذا بخور، میگفت: حسین بن علی قوتی در دلم گذاشته که نیاز به غذا ندارم.
در مورد شهادتشان بگویید؟ : سفرة ابوالفضل بود، وضو گرفت، نماز خواند باز هم وضو گرفت،
گفتم کجا میخواهی بروي؟ گفت میخواهم بروم سفرة ابوالفضل. رفت و دیگر برنگشت و دامادم
خبر شهادت ایشان را به ما داد؟
در مورد امام خمینی چه چیزي میگفت؟ : شب و روز میگفت یک آقایی میخواهد بیاید. شش
تا لیوان خریده بود که عکس آقا روي آن بود میگفت: بیاور تا در آنها آب بخوریم تا آب گوارایم
شود. خدا نخواست امام را ببیند. چهلم همسرم آقا آمد.
محمد موذنی فرزند اسماعیل موذنی: یکی از ویژگیهاي شهادت پدرم این بود در سن 57سالگی
شهید شد مثل اربابشان امام حسین که 57ساله بودند و در همین سن به شهادت رسیدند. شهادتشان
در ماه محرم بود. و از ناحیهي سر شدیداً آسیب دیده بود.
غلام موذنی فرزند شهید موذنی: در اکثر عملیاتهائی که در دفاع مقدس انجام شد حضور داشتم. تا
قبل از سال 64به صورت رزمنده تمام در جبههها بودم. با شهید چمران 6ماه در جنگهاي نامنظم
بودم. یادم هست شب عملیات والفجر 8ما ساعت 12شب به آن طرف رفتیم و دیگه قایقی رفت و
آمد نمیکرد. ما به وسیلۀ آرپیجی و وسیلهاي که از خود عراقیها گرفتیم تا صبح مقاومت کردیم…
برگرفته از کتاب:امام زادگان عشق (نویسنده :محمد حسین صادقی)